به گزارش شهرآرانیوز؛ در ابتدای این جلسه، ژیلا بنییعقوب، روزنامهنگار و فعال مدنی که مدیریت پنل را بر عهده داشت، با اشاره به اینکه بسیاری از مهاجران افغان در ایران مجبور هستند به مشاغلی روی بیاورند که با شغل اصلی آنها متفاوت است، گفت: «بسیاری از مهاجران افغانستانی نمیتوانند در زمینه کاری خود مشغول باشند و در اینجا کارهای سنگین فیزیکی و کارگری انجام میدهند».
در ادامه نیز اعظم صوفیانی، مدیر دیگر پنل بیان کرد: «امروز قرار است در مورد تحصیل کودکان مهاجر در ایران و چالشها و فرصتهایی که در این زمینه وجود دارد، صحبت کنیم و همینطور به نقد و بررسی کتاب بازماندگی از تحصیل کودکان مهاجر در ایران میپردازیم».
سخنران اول این برنامه سیمین کاظمی، جامعهشناس و استاد دانشگاه بود که سالها درباره مهاجران افغان و تحصیل آنها فعالیت و تحقیق کرده است. وی با بیان اینکه تحصیل کودکان مهاجر تا چند سال پیش امر مهمی بود که توسط جامعه مدنی میزبان یعنی ایران دنبال میشد و برای آن تلاش میکردند، گفت: «تحصیل کودکان مهاجر امری بدیهی و ضروری به حساب میآمد. اما متأسفانه در سالهای اخیر، ضرورت این مسئله زیر سؤال رفته است. وضعیت بهگونهای است که جامعه مدنی مترقی ما هم عمدتا درباره آن سکوت کرده است. موج افغانهراسی بهصورت کاملا حقبهجانب پیش میرود و در حال تخریب هر دستاوردی است که تا امروز در حوزه حقوق پناهجویان در جامعه ایران حاصل شده است. مخالفان حضور مهاجران، چند نگرانی یا هراس عمده را در جامعه ایجاد کردهاند. بههرحال صحبتهایی که میکنم شاید برای برخی دوستان افغانستانی که اینجا هستند، ناخوشایند نباشد یا ناگوار باشد، ولی، چون میخواهم کل حقیقت را گفته باشم، به اینها اشاره میکنم. اینکه مهاجران را بهعنوان سربار اقتصادی تلقی میکنند. اینکه فرصتهای اشتغال را تصرف کردهاند و اینکه مرتکب جرائم در جامعه میشوند. مخالفان حضور مهاجران، همه مهاجران افغانستانی، اعم از قانونی و غیرقانونی را مسئول وضعیت اقتصادی، بیکاری و جرائم میدانند. مسئله طوری صورتبندی میشود که گویا با اخراج مهاجران، همه این مشکلها در جامعه میزبان حل میشود. در این راستا، رسانهها مسئولیت اصلی را دارند که با بزرگنمایی و اغراق درباره تعداد مهاجران و دروغهای شاخداری که در این مورد گفته میشود، عرصه را بر مهاجران تنگ میکنند».
کاظمی ادامه داد: «رسانهها، جرائم افغانها را برجسته میکنند. هیچ اشارهای به دستاوردها و مزایای حضور مهاجران در جامعه نمیکنند. این نگرانی و ترس ایجاد شده که افغانها درواقع ترکیب جمعیتی را تغییر میدهند و برتری نژاد ایرانی را به خطر انداختهاند. وقتی مهاجران بهعنوان تهدید شناسایی میشوند، همین مخالفان دست به دامان دولت میشوند و به قول خودشان مطالبه ملی میسازند که افغانها باید اخراج شوند. نتیجه این فعالیتها تا حالا شکلگیری نگرش متعصبانه به مهاجران بوده که درواقع به نفرت و خصومت با مهاجران در جامعه دامن زده است. در این نگرش متعصبانه، صفتهای منفی کلیشهای مانند مجرمشناختن، نامطلوببودن و... به مهاجران داده میشود. واکنشهای منفی و احساسات خصمانه نسبت به آنها ابزار میشود. همینطور گرایش به سمت رفتارهای تبعیضآمیز بیشتر شده است. تبعیض، هم در سطح فردی و هم در سطح نهادی اعمال میشود. تبعیض در سطح فردی، مثلا میبینیم یک پزشک توییت کرده است امروز یکی از اتباع را که به من مراجعه کرده بود، ویزیت نکردم و از مطب بیرون کردم. این درواقع تبعیض در سطح فردی است. تبعیض در سطح نهادی نیز اعمال میشود؛ اینکه مهاجران چه قانونی و چه غیرقانونی، از شمول بیمههای درمانی خارج هستند و حتی بچههایشان که در ایران متولد شدهاند، برای استفاده از خدمات بهداشتی و آموزشی با مشکل مواجه هستند. این وضعیتی است که در جامعه میزبان نسبت به مهاجران، مخصوصا مهاجران افغانستانی داریم». این جامعهشناس با طرح این پرسش که این خصومت و هراس نسبت به مهاجران از کجا میآید؟ گفت: «آیا صرفا افزایش تعداد مهاجران به موج جدید مهاجرت مربوط میشود یا اینکه تغییراتی در جامعه ایران به وجود آمده که این تعارض و دشمنی با مهاجرات را رقم زده است».
در ادامه این نشست، کاظمی به بررسی آنومیهای اجتماعی پرداخت و گفت: «چیزی که من فکر میکنم به لحاظ اجتماعی زمینهساز موج جدید افغانهراسی شده است، به نظر میآید بحرانهای طولانیمدت سیاسی و اقتصادی است که منجر به بروز و شکلگیری آنومی یا بیهنجاری یا گسیختگی در جامعه ایران شده است و اینکه یکی از نتایج آنومی و بیهنجاری در جامعه، ایجاد تنش و درگیری است. این وضعیت بیشتر طبقه متوسطی را که در حال افول، اضمحلال و زوال است، تحت تأثیر قرار میدهد. یعنی بحرانهای اقتصادی و سیاسی و آنومی و بیهنجاری که دنبالش میآید، آن طبقه متوسط را که درواقع وضعیت خود را در تهدید میبیند، بیشتر تحت تأثیر قرار میدهد. احساس امنیت خود را از دست میدهد و دیگر احساس آرامش نمیکند. درواقع این احساس ناامنی و تهدید است که بیشتر طبقه متوسط در ایران را در بر میگیرد و بر آن تأثیر میگذارد. در پاسخ به چنین وضعیتی است که اعضای طبقه متوسط برای تشفی و تسکین خودشان نسبت به این وضعیت، به دنبال ایدئال و وضع آرمانی هستند که خلأ ناشی از احساس حقارت و سرگشتگیای را که بهخاطر آن بحرانها دچارش شدهاند، جبران کنند. این ایدئال را چطور میخواهند جستوجو کنند؟ ایدئال را در ناسیونالیسم افراطی، در پدرسالاری و در توسل به قدرت جستوجو میکنند. قدرتی که ممکن است سمبلهایش در گذشته باشد. مانند شعارهایی که اخیرا میبینیم در ستایش از رضاخان گفته میشود.
کاظمی در بخش دیگری از سخنان خود تصریح کرد: «در نگاه جامعه تحقیرشده، قدرتمندان ستایش و تحسین میشوند و ضعفا و فرودستان، خوار و حقیر به نظر میآیند. معیارهای اخلاقی و انسانی در چنین وضعیتی در ابهام فرو میروند. جامعه، قطب نمای اخلاقی خودش را گم میکند. این است که ارزشهای اخلاقی و اجتماعی کمرنگ میشوند. در این فضا، روشنفکران تخطئه و تحقیر میشوند. درواقع یک جامعه تحقیرشده و رنجکشیده، مستعد گرایش به سمت فاشیسم است. مشخصههایی که گفتم، مشخصههای فاشیسم است. به دنبال وضعیت آنومی، بیهنجاری و گسیختگی، دشمنی و خصومت و تنش ایجاد میشود. هر آن امکان بروز تعارضهای اجتماعی ازجمله تعارضهای قومی و نژادی امکانپذیر است. اینجاست که ناگهان، مهاجران افغانستانی آماج نفرت و دشمنی قرار میگیرند و مقصر وضع موجود شناخته میشوند و قربانی تبعیض در چنین جامعهای میشوند. در این موج مهاجرستیزی و مقصرشناختن مهاجران است که درواقع از آنجایی که در جامعه، استانداردهای اخلاقی و انسانی در برابر آن مهابت بحران اقتصادی و سیاسی گم شده، محو و کمرنگ شدهاند، دیگر نه در حال و هوای یک پیکره کار میکنند و نه هر کس در این سرا درآمد، نانش دهید و از ایمانش نپرسید». این موج به سرعت از طریق مکانیسم سرایت، تقریبا به همه جامعه نفوذ میکند، منتشر میشود و مهاجرستیزی به اشکال مختلف بروز میکند. حتی دامنگیر کودکان مهاجر میشود و کودکان هم آماج نفرت و دشمنی قرار میگیرند. به این دشمنی با حق تحصیل کودکان، در کتابی که به خاطر آن اینجا جمع شدهایم، به تفصیل پرداخته شده است. آنطورکه کتاب را دیدم، در فصلهایی از آن به وضعیت مهاجران پرداخته شده است. وضعیت تحصیل کودکان، سیاستهای نظام آموزشی در قبال بچههای مهاجر و همینطور علل و عوامل بازماندگی از تحصیل کودکان مهاجر، همه به تفصیل در کتاب پرداخته شده است. چند عامل است که میخواهم برجسته کنم و بیشتر به آنها بپردازم. دو عامل است که میتوانید به کتاب مراجعه کنید و آن عوامل را بهصورت تفصیلی بخوانید. در این کتاب گفته شده که یکی از علل اینکه با حق تحصیل کودکان مهاجر مخالفت میشود، آن است که ما کمبود مدرسه داریم. کمبود مدرسهها درواقع علتی است که در تاریخ نظام آموزشی ما قرار گرفته است. یکی دیگر هم گفته میشود والدین ایرانی تمایل ندارند فرزندانشان با فرزندان مهاجر همدرس شوند. این عدم تمایل برمیگردد به احساس تنفر و خصومت با مهاجران. همینطور به نظرم آخرین تلاشهای طبقه متوسط رو به زوال برای حفظ فاصله و تمایزش با فرودستان جامعه. مدرسهای که کودک مهاجر در آن درس میخواند، وقتی تعداد کودکان مهاجر در آنجا بیشتر است، مدرسهای است که از نظر اجتماعی، داغخورده به حساب میآید. مدرسهای که اعتبار خودش را از دست داده است و درواقع خانواده طبقه متوسط تمایل ندارد کودکش در کنار کودکی که از جامعه ایران نیست، بنشیند. برای همین به آموزش و پرورش فشار میآورد. نظام آموزشی ما هم که تقریبا در هیچ موردی به نظر والدین اهمیت نمیدهد، در این مورد خاص ظاهرا والدین را محق میداند و این را بهانهای میکند برای عدم ثبتنام بچههای مهاجر. یک موضوع دیگر که گفته میشود، کمبود مدرسههاست. وقتی به کمبود مدرسهها میپردازند، استدلال بحقی به نظر میرسد که مدرسههای ما کم است. در نتیجه بین بچههای ایرانی و بچههای افغانستانی، حق با بچه ایرانی است. آنها به کشورشان برگردند. ولی اساسا این سطح نزاع را مقداری بالاتر میبرد که ببینند وضعیت نظام آموزشی چرا به این شکل است و چه عواملی دارد. درواقع در نظام آموزشی ما، حدود بیش از سه دهه است که دولت به بهانه نداشتن بودجه، به راهکارهایی متوسل میشود که نتیجه آن، کالاییشدن آموزش و نابرابری در آموزش و طبقاتیبودن آن است. درواقع شرایط بهگونهای است که دانشآموزانی که والدینشان توان پرداخت هزینههای مدرسههای خصوصی را داشته باشند، در مدرسه خصوصی ثبتنام میکنند و در این مدرسهها از امکانات آموزشی بهتری برخوردار میشوند. دانشآموزانی هم که فقیر هستند، مجبورند به مدرسه دولتی بروند. مدرسه دولتی هم امکانات محدودی دارد. دولت از وظیفه خودش در مدرسهسازی امتناع میکند. الان مدرسهسازی امری است که با دریوزگی و گدایی از خیریهها پیش میرود؛ برای اینکه امید بستهاند به لطف و کرم خیریهها که درواقع مدرسه بسازند. درحالیکه در تقسیم بودجه معمولا ضرورتها در نظر گرفته نمیشود و وقتی بودجه تقسیم میشود، آموزش و بهداشت، مهمتر از بقیه مسائل هستند که بودجههای زیادی به خودشان اختصاص میدهند. در چنین وضعیتی، جای اینکه نقش دولت در تولید نابرابری آموزشی به درستی شناخته شود، مهاجران و کودکانشان مقصر این وضعیت شناخته میشوند و ضرورت آموزش آنها انکار میشود. این وضعیت واقعا در حالی است که ایران عضو کمیسیون، یعنی از امضاکنندگان کمیسیون حقوق کودک است که این کنوانسیون بر حق آموزش کودکان تأکید میکند. از طرف دیگر، مخالفان حق تحصیل به خاطر بهمحاقرفتن ارزشهای اخلاقی، انسانی و حقوقبشری، حتی به وضعیت محرومیت تحصیل دختران در کشور مبدأ هم توجه نمیکنند و اینکه اساسا علت مهاجرت بعضی از خانوادههای افغان به ایران، تحصیل دخترانشان است. در جامعهای که نفرت و خصومت علیه مهاجران بهعنوان بحث صاحب قدرت جامعه ترویج میشود و تبعیض علیه آنها موجه جلوه میکند، در جامعهای که سیاستمدار آن از مفهوم طرد بهعنوان راهبرد مقابله با مهاجر استفاده میکند، باید برای آینده نگران بود. باید نگران بود که ۱۰ سال دیگر همین راهبرد طرد، اکستروژن برای گروههای اجتماعی دیگر به کار رود. جامعهای که نابرابری قومی و نژادی را قبول میکند، در آن سایر نابرابریها هم پذیرفتهشده است و خواهد بود. مثل نابرابری جنسیتی و نابرابری طبقاتی. همه اینها حتمی هستند. باید نگران بود و ترسید برای چنین جامعهای. کسانی که به نظرم به این آتش افغانستیزی و افغان هراسی میدمند، در هر جایگاهی که هستند، در برابر جامعه و آینده مسئولاند».
بنییعقوب، مدیر پنل، پیش از صحبت سخنران دوم این نشست بیان کرد: «همانطورکه میدانید، مهاجران افغانستانی حدود پنج دهه است که در ایران هستند. در حدود این ۵۰ سال، مسئله تحصیل مهاجران، هیچوقت حل نشده است. تجربههایی که داریم، نشان میدهد شهریور که میرسد، برای اینکه یک کودک افغانستانی بتواند ثبتنام کند، جمع زیادی از آدمها، خود آن بچه، والدینش، دوستان و بستگان و فعالان اجتماعی، همه اینها درگیر میشوند تا ببینیم عملیات بهصورت موفقیتآمیز انجام میشود یا نه. هر سال هم تقریبا این روند اجرا میشود». بنییعقوب در ادامه گفت: «هرچند اساسا آقای دکتر رنانی نیاز به معرفی ندارند ولی باز معرفی کوتاهی از ایشان به عمل میآوریم. ایشان اقتصاددان و استاد دانشگاه هستند. اما تقریبا همه زندگی خود را برای مسائل اجتماعی و کمک به توسعه ایران گذاشتهاند. کتابهای زیادی نوشتهاند. اولین مدرسه را برای کودکان افغانستان در اصفهان در سال ۷۳ به نام لالههای مهاجر راهاندازی کردند. خود این مدرسه قالبی شد که معلمها و آن فضا تکثیر شود و کارش را ادامه دهد. در این سالها به موضوع کودکان بهطور کلی خیلی توجه نشان میدهند و معتقد هستند که زیربنای توسعه ما کودکان هستند و در چنین وضعیتی طبعا هیچ مرزی بین کودکان ایرانی و افغانستانی نمیکشند...».
محسن رنانی پس از سخنان بنییعقوب بیان کرد: «بنیآدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/، چون عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار. بسیار خوشبختم که در جمع شما هستم. مستندسازی تاریخچه تحصیل کودکان افغانستانی در ایران قصه پرغصهای است. بعد از ۵۰ سال هنوز نمیدانیم که کودک، شهروند جهان است. کودک شهروند جهان است و هر کجای جهان باشد، حق شهروندی دارد. به محض اینکه پا به سن قانونی گذاشت، از شهروندی میافتد. ولی تا سن قانونی پیدا نکرده، شهروند جهان است و باید همه حقوق شهروندی را به او داد. متأسفانه این نکته ساده را هنوز درنیافتهایم. چرا من دعوت این جلسه را پذیرفتم؟ چون تفاوت است بین یک سیاستمدار و یک روشنفکر. سیاستمدار بر امواج سوار میشود، چون میخواهد از امواج قدرت بگیرد و از آن منفعت بگیرد. اما روشنفکر در برابر امواج میایستد. هرجا گمان و احساس کند که این موج مخرب است، عقلانی نیست، این موج اخلاقی نیست، بنابراین وظیفه روشنفکر، ایستادن در برابر دیکتاتور جو است. جوی که ایجاد میشود و مانند دیکتاتورها دهانها را میبندد و سیاستمداران را میترساند، باید جلوی این دیکتاتوری جو ایستاد. امیدوارم دیگر کنشگران و روشنفکران کشور هم در این زمینه کنشگری و فعالیت کنند. عنوان بحث من، ما مهاجران و عقلانیت گذشتهنگر است. کمی طول میکشد ولی، چون احتمالا این بحث منتشر میشود، خوب است که کمی تحمل و تأمل کنید تا این بحث را بهخوبی مطرح کنم و ریشه مشکل فکری ما جهانسومیها و ایرانیها را درباره مهاجرت، کمی واکاوی کنیم. بیش از ۵۰ هزار سال پیش، از زمانی که انسان خردمند روی زمین هویت پیدا کرد، قبلش هم بود ولی از ۵۰ هزار سال پیش هویت پیدا کرد. یعنی روی دیوار غارها نقش کشید و امروز میبینیم وقتی چنان انسانی بوده است، از این وقت تا ۱۰ هزار سال پیش یعنی تا هنگام انقلاب کشاورزی، بالغ بر ۴۰ هزار سال، بشر دو کار میکرد. میدوید دنبال شکار یا فرار میکرد از تهدید. انرژی بالا ذخیره میکرد و مصرف میکرد. یعنی وقتی گاوی را شکار میکرد، آهویی را شکار میکرد، تا میتوانست میخورد. برای اینکه اگر نمیخورد، فردا روز دیگر قابل خوردن نبود. تا انرژی ذخیره کند تا دوباره بدود. فرصتی برای عقلانیت نداشت. سرعت، همیشه باید در حرکت بود دنبال غذا، دنبال شکار یا فرار از تهدید و حیوانات وحشی. سرعت در زندگیاش جانشینی نداشت. همیشه میدوید. دوم، مصرف بالای انرژی، برای اینکه ممکن بود زمان زیادی غذا گیرش نیاید، فردا شکار گیرش نیاید. باید هر چه به دست میآورد و میتوانست، میخورد؛ ۴۰ هزار سال. بههمین خاطر ما فرصت عاقلشدن پیدا نکردیم. چون یک جا نمینشستیم تا گفتگو کنیم. همیشه راه میرفتیم. از ۱۰ هزار سال پیش که یکجانشین شدیم، کشاورزی را شروع کردیم، خوردن را کم کردیم. چرا؟ چرا کاشتیم، ذخیره کردیم و آرامآرام تا پایان سال میخوردیم. حیوان اهلی پرورش میدادیم، هر زمان که لازم بود ذبح میکردیم و میخوردیم. سرعت پایین آمد، مصرف انرژی هم پایین آمد. از این نقطه یعنی مصرف انرژی منظم شد، سرعت زندگی پایین آمد و توانستیم بنشینیم، همدیگر را ببینیم، گفتگو کنیم. آرام آرام تمدن آغاز شد. تمدن با نشستن آغاز شد. بعد کمکم زبان آمد، خط آمد و برای ۱۰ هزار سال ما با سرعت پایین و انرژی کم زندگی کردیم. در این ۱۰ هزار سال، عقلانیتی شکل گرفت برای بشر که آن عقلانیت، معطوف به دو چیز بود؛ همیشه تهدید، همیشه کمبود؛ بنابراین عقلانیتش میگفت همواره جوری زندگی کن که گویی در تهدید هستی و همواره در کمبود هستی. به آن عقلانیت گذشتهنگر میگوییم. عقلانیت سنتی، عقلانیت گذشتهنگری که نگاهش به تهدید است، نگاهش به کمبود است. تا رسیدیم به انقلاب صنعتی. تا به عصر صنعتی رسیدیم. در ضمن، عقلانیت یعنی اعتدال. معنی دیگر عقلانیت، اعتدال است».
این متفکر اقتصادی در ادامه افزود: «اعتدال و عقلانیت، دو روی یک سکه هستند. عقلانیت به ما میگفت انرژی کم مصرف کنیم تا بتوانیم زندگیمان را با ثبات طی کنیم؛ بنابراین در این ۱۰ هزار سال، سرعت زندگی پایین آمد، مصرف انرژی هم پایین آمد. تمدن آغاز شد بر بستر عقلانیت و اعتدال. تا اینکه دو تحول رخ داد. انقلاب صنعتی یعنی ابداع ماشین بخار و کشف نفت. ماشین بخار، قدرت را بالا برد. دنبال قدرت، سرعت بالا رفت. چرخ، چرخ جدید، بلبرینگ اختراع شد و توانستیم سرعتهای چند صد کیلومتر را داشته باشیم. نفت آمد، انرژی متراکم. از انقلاب صنعتی، دو چیز برگشت. سرعت به زندگی ما برگشت و چه چیزی؟ انرژی بالا. انرژی فسیلی آمد، نفت آمد، زغالسنگ آمد. بعدش انرژی اتمی آمد و زندگی ما دوباره با سرعت و با مصرف بالا همراه شد. در این فاصله، تحولی رخ داد. اینکه عقلانیت تازهای جانشین عقلانیت قبلی شد، عقل مدرن. عقل مدرن، آیندهنگر است. یعنی فرصت میبیند و فراوانی. عقل سنتی چه چیزی میدید؟ تهدید و کمبود میدید. عقل مدرن، فرصت و فراوانی میبیند. فرق دو دنیا این است. فرق عقلانیت سنتی و مدرن این است که عقل مدرن، همه چیز را فرصت و آینده میبیند و فراوانی و نگاهش به آینده است. در کشورهایی که امروز به آنها جهان سوم میگوییم، عقل مدرن رخ نداد؛ به هر علتی. وارد علتش نمیشویم که چرا عقل مدرن رخ نداد. حالا در واقع مصرف و سرعت بالا رفته است، اما عقل ما گذشتهنگر است. هنوز تهدید و کمبود میبیند. هنوز دنیا را دنیای تهدید و کمبود میبیند. هنوز همسایه را دشمن میبیند. هنوز من قومیتم این و قومیت او آن است، میبیند. این رخ نداد. اینکه چرا رخ نداد، داستانش مفصل است. خیلی کوتاه میگویم چرا رخ نداد. در اروپا در سال ۱۷۱۵ باسوادی واجب شد. کسی به بهشت نمیرفت مگر اینکه باسواد شود».
رنانی در بخش دیگری از سخنان خود بیان کرد: «جامعه ما هم جامعهای است که هنوز عقلانیت مدرن در آن شکل نگرفته است. گرچه باسواد هستیم، اما یک نمونه اینکه هنوز در نمونه سنتی هستیم، این است که نرخ ازدواجهای فامیلی در کشور ما ۳۰ درصد است. در برخی کشورهای آسیایی ۵۰ درصد است و تا ۷۰ درصد هم داریم. در اروپا نرخ ازدواجهای فامیلی ۰.۲ درصد است؛ یعنی یکپنجم یک درصد. تفاوت این است. من هنوز قبیلهنگر هستم که هنوز باید با دخترعمویم ازدواج کنم. وقتی ۲۰، ۳۰ درصد ازدواجهای یک جامعه خانوادگی و همخونی و نیاکانی است، معنیاش این است که هنوز ذهنیتها قبیلهنگر است. هنوز عقلانیتها عقلانیت گذشتهنگر است. دختر دیگر، دختر غریبه، پسر غریبه را تهدید میبیند. الزاما متحد نمیبیند. الزاما همشهری نمیبیند. فقط اگر با دخترعمویم یا خانمی با پسرعمویش ازدواج کند، حس میکند امنیت دارد. با بقیه دیگر امنیت ندارم. این یک نشانهاش است. نشانههای دیگر را هم میتوانیم دنبال کنیم و ببینیم. من فقط گفتم با نشانهها آشنا شوید. جامعه ما هم جامعهای است که سرعت و مصرف در آن بالا رفته است، اما عقلانیت آن همچنان گذشتهنگر است. همه جوامع اطراف ما، بخش زیادی از جوامع اطراف ما اینطور است. امروز بخش زیادی از شکافهایی که در جامعه میبینیم، ناشی از این تعارض است که ظاهر زندگی، فیزیک زندگی، سرعتش بالا رفته است، حجمش بالا رفته است، مصرف ما بالا رفته است، موبایل مصرف میکنیم، ماهواره داریم ولی ذهنیتها و عقل ما همچنان در صد سال گذشته باقی مانده است. پس ما شکاف تاریخی در ذهنیتمان و بین واقعیت عالم موجود در برابر موجود داریم. امروز متأسفانه برخوردهایی که با مهاجران میبینیم، رگههای روشنی از این نحوه نگاه را در برخوردها میبینیم. این آن مسئله و معضلی است که اگر حل نکنیم، نه فقط به تنش میان ایرانیان و مهاجران میانجامد، بلکه به تنش میان خود ایرانیان هم میانجامد. این نگاه الان میگوید من و مهاجران، فردا روز میگوید من و فارسها، من و ترکها، من و کردها، من و بلوچها. الان از اینجا شروع میکند ولی متوقف نمیشود؛ بنابراین اگر این نگاه تغییر نکند، برای آینده ما خطرناک است. یعنی داستان بین شهروندان ایرانی هم شروع خواهد شد با خودشان. این نفرتی که جناحهای سیاسی از هم دارند و جز به حذف همدیگر راضی نمیشوند همین است. سیاست را محدود میبیند که اگر دیگری باشد، فرصتهای من از دست میرود. من تنها باید قدرت را به دست بگیرم تا بتوانم زنده بمانم.
رنانی با طرح این سؤال که چه باید کرد، گفت: «هر مسئله اجتماعی را اگر مدیریت نکنیم، تبدیل به مشکل میشود. مشکل تبدیل به معضل میشود. معضل تبدیل به بحران میشود و بحران تبدیل به فاجعه میشود؛ بنابراین هر مسئله اجتماعی از هر جنسی...، مهاجرت یک مسئله است، کمآبی یک مسئله است، فقر یک مسئله است، اعتیاد یک مسئله است. هر مسئلهای را اگر رها کنیم، آرامآرام به مشکل، معضل، بحران و فاجعه تبدیل میشود. باید جلوی آن را بگیریم و در جایی ورود کنیم، برای مدیریت عقلانی مسئله. پس شرط لازم و ضروری برای اینکه مسائل ما ازجمله مهاجرت به بحران تبدیل نشود، این است که چه کار کنیم؟ این است که سیاستگذار وارد مدیریت شود. نهادهای مدنی و فعالان وارد گفتگو شوند برای مشاورهدادن به سیاستگذار، برای اینکه مسئله مدیریت شود. درباره مهاجرت هم این یک ضرورت جدی است. مشکل اینجاست که وقتی با عقل گذشتهنگر، یعنی عقل تهدیدی و کمبودی نگاه میکنیم، مسئله را میبینیم، الان که حس میکنیم، نمیتوانیم آن را کاری کنیم، آن را نادیده میگیریم. میگوییم بگذار وقتش که شد، یعنی وقتی که میتوانم، وقتی که قدرت دارم، وقتی که پول دارم. وارد مدیریت آن نمیشویم. مسئله تبدیل به مشکل، معضل و بحران میشود. این را در اعتیاد میبینیم. مدیریت نکردند تا بحران شد. بحران که شد، تازه به فکر این افتادند که اعتیاد را آزاد کنند. زمانی اعتیاد جرم بود. به فکر افتادند که اعتیاد را آزاد کنند، ولی مدیریت نشد. مدیریت این است که بتوانید تکتک معتادان را ردیابی کنید و دفترچه داشته باشند. مواد به آنها برسانید. نه اینکه مواد را از قاچاقچی بخرد. شما مواد به او برسانید. اگر مواد را به او نرسانید، نمیتوانید او را مدیریت کنید. نمیتوانید به او بگویید مواد را از قاچاقچی بخر، بعد بیا تا تو را مدیریت کنم. تو باید مواد را هم به او ارزان بدهی تا بتوانی او را مدیریت کنی؛ بنابراین بهرسمیتشناختن، شرط اول مدیریت است. ما در همهچیز، وقتی احساس میکنیم توان مدیریت نداریم، آن را رها میکنیم. میرود، میرود، میرود تا به بحران برسد. بعد مبارزه را آغاز میکنیم. مبارزه با معتادان، مبارزه با قاچاقچیان، مبارزه با فسادهای اخلاقی و مبارزه با رشوه. بعد حالا میآییم کمکم به سمت مبارزه با مهاجران. این داستان از کجا شروع میشود؟ از اینکه میترسیم وارد مدیریت شویم، دیر اقدام میکنیم. بعد وقتی مسئله به بحران تبدیل شد، مدیریت نمیکنیم. شروع به مبارزه میکنیم. وقتی شما شروع به مبارزه کردید، شک نکنید شکست میخورید. چرا؟ چون پدیده زیرزمینی میشود. با هر پدیده اجتماعی که مبارزه کنیم، زیرزمینی خواهد شد. شما با موسیقی مبارزه کردید، زیرزمینی شد؛ بنابراین چیزی پدیدار شد به نام موسیقی زیرزمینی. در حالی که همان اول دیدید چهار جوان میخوانند، باید میدیدید که بالاخره فصلش شده است. نسلی آمده و نیازی دارد. باید سازوکارش را تعریف میکردند. میگفتید جوانهایی که میخواهند رپ بخوانند، اینجا بیایند تا مجوز بدهیم. نه اینکه بگیرید و بزنید تا به زیرزمین بروند، رشد کنند و بعد مستأصل شوید و ندانید باید چهکار کنید. درباره همه مسائل اجتماعی این داستان را داشتیم و همچنان داریم. در حد اینکه مُسکنی بزند، میگوید حالا بیایید کارت بدهم تا کارت بانکی بگیرید. دوباره رها میشود. حالا بیایید این قانون را بگذارم برای مادران ایرانی که فرزندانشان تابعیت بگیرند. مُسکن، مُسکن، مُسکن. هیچگاه یک فکر فراگیر که یک قانون فراگیر و سازماندهی فراگیر و مدیریت فراگیر شود، واردش نشده است. به عبارت دیگر از اول، مهاجرت را تهدید میدیده است و مدام دنبال این بوده که زمانی بشود با این تهدید مبارزه کند. هیچگاه فرصت ندیده که از همان آغاز، این فرصت را مدیریت کند. بعد همچنان تا اینجا آمده است. تنها به مهاجرانی که از خارج به داخل میآیند، نیست. مهاجرانی را که از ایران میروند، هم تهدید میبیند. آنها را هم مدیریت نکرده است. آنها را هم ساماندهی نکرده است. آمارشان را ندارد که بدانیم الان چند نفر هستند؟ نمیداند. چقدر سرمایه دارند؟ نمیداند. بچههایی که در خارج از اینها به دنیا آمدهاند، چند نفر هستند؟ نمیداند. چند نفر از مهاجران خارجی، فارسی بلد هستند؟ نمیداند. آنجا را هم مدیریت نکرده است، چون آنها را هم تهدید میدیده است. عکسی از آنها پیدا کنند که تا به ایران آمدند مچشان را بگیرند. یعنی آنها را هم تهدید میدیده است. آنها را هم مدیریت نکرده است؛ بنابراین عدم مدیریت هم آسیبزاست و هم فرصتسوز. از جایی به بعد، اگر مسئله وارد فاجعه شد، از بحران عبور کرد، وارد فاجعه میشود و دیگر کنترلش از دست ما خارج میشود. هرگاه پدیدهای وارد فاجعه شد، دیگر کنترلش از دست سیاستگذار خارج میشود».
در انتهای این نشست پیمان حقیقتطلب، فعال مدنی و عضو انجمن دیاران و نویسنده کتاب بازماندگی از تحصیل کودکان مهاجر، به صحبت درباره این کتاب پرداخته و گفت: «من صحبتهایم را در قالب چند نکته کوتاه عرض میکنم.
۱. روند تعداد کودکان مهاجر ثبتنامشده در مدارس دولتی ایران در طول ۳۰ سال اخیر همواره افزایشی بوده. این رقم در اوایل دهه ۷۰ حدود ۱۲۰ هزار نفر بود و در سالهای اخیر به حدود ۶۰۰ هزار نفر رسید. این افزایش تعداد ثبتنام کودکان مهاجر شاید به افزایش تعداد مهاجران در ایران نسبت داده شود. بله، یکی از دلایل همین است. اما در کنار افزایش مهاجران در ایران، ما شاهد حضور نسلهای دوم و سوم و چهارم هم هستیم و بسیاری از این جمعیت در حقیقت کسانی هستند که در ایران متولد شدهاند و تنها نام کودک مهاجر به آنان اطلاق میشود. متأسفانه آماری هم وجود ندارد که دقیقا چه تعداد از این ۶۰۰ هزار نفر متولد ایران هستند و چه تعداد کودک مهاجر، اما مسئله اینجاست که خیلی از این کودکان متولد ایران، طبق قوانین تابعیت ایران میتوانند ایرانی نامیده شوند. ما قوانین را درباره آنان اجرا نمیکنیم و بعد هم در آمارها میگوییم که اینها کودک مهاجر و سربار ما هستند.
۲. نکته دوم درباره استانهایی است که بیشترین مواجهه با کودکان مهاجر را دارند. در این استانها هم کمبود ظرفیت مدرسه وجود دارد و هم کمبود معلم. اما دادههای کتاب نشان میدهند که اگر هیچکدام از کودکان مهاجر در مدارس این استانها ثبتنام نشوند، باز هم مشکل کمبود معلم و کمبود ظرفیت مدرسه پابرجا خواهد بود و در حقیقت مشکل کمبود ظرفیتها ناشی از حضور کودکان مهاجر نیست. درحقیقت به خاطر ضعف برنامهریزی و مدیریت خودمان است و حضور کودکان مهاجر فقط دارد این مشکلات را بهتر نشانمان میدهد. اما متأسفانه عدهای به جای حل مسئله دلیلش را به حضور مهاجران در ایران نسبت میدهند و بهراحتی از بار مسئولیت شانه خالی میکنند.
۳. عموما مطرح میشود که دلیل بازماندگی از تحصیل کودکان مهاجر، کمبود ظرفیت مدارس و ثبتنامنشدن آنان از سمت مدارس است. درحالیکه خیلی از معلمان و مدارس از اهمیت تحصیل کودک فارغ از تابعیت آگاه هستند. در حقیقت این موانع بوروکراتیک مانند مدارک هویتی است که مانع تحصیل کودکان مهاجر میشود. متأسفانه دولت از تحصیل کودکان مهاجر بهعنوان اهرم فشار بر خانوادههای مهاجر برای بازگشت به کشورشان استفاده میکند. یک بار این کار را در اواسط دهه ۸۰ انجام داد و ممنوعیت تحصیل ایجاد کرد. اما بعد از آن همواره این اهرم در ذهن سیاستمداران ما وجود داشته. بدون اینکه به اثرات مخرب آن در میانمدت و بلندمدت برای کشور ایران فکر کنند.
۴. مسئله بعدی ممنوعیت از تحصیل دختران بالای ۱۲ سال در افغانستان تحت حکومت طالبان است که به نظر من اثرات بلندمدت آن کاملا به ضرر ایران خواهد بود. این دختران در افغانستان از تحصیل محروم میشوند. مجبور میشوند که در سن پایین ازدواج کنند. تعداد فرزندآوریشان بیشتر میشود، چون خودشان بیسوادند، بچههایشان هم احتمالا بیسواد خواهند شد. به دلیل ازدواج در سن پایین مطمئنا جمعیت افغانستان بهسرعت افزایش خواهد یافت. با توجه به توسعهنیافتگی این کشور که ادامهدار هم خواهد بود، این به معنای افزایش مهاجرتها به ایران است. مهاجرانی که خواهند آمد، باسواد و ماهر نخواهند بود و این یعنی اینکه در میانمدت آنان باری بر دوش کشور ما خواهند شد. باید از همین الان به این فکر باشیم که دختران افغانستانی بیسواد نمانند. کاری که از ما در ایران برمیآید، این است که تحصیل دختران افغانستانی را در اولویت قرار بدهیم و نگذاریم که هیچ دختر افغانستانی بازمانده از تحصیل شود».
منبع: روزنامه شرق- ۳۰ مهرماه ۱۴۰۳